دلتنگی امیرعلی برای باباییش
مامان جان هر وقت که می ریم قم خونه فامیلا بمونیم شما برا باباییت دلتنگی می کنی روزای دوم سوم کلافه می شی تا می گم بابا محمد می خندی و دورو ورتو نگاه می کنی منتظری که بابات بیاد و بغلت کنه دیشب که بابایی ا ومد دنبالمون که بریم خونه وقتی دیدیش کلی خندیدی دیگه ازون جیغایی که می کشیدی خبری نبود ان شالله که خدا برا هم حفظتون کنه ...
نویسنده :
منصوره
12:59
مهمونی
امشب شب نیمه شعبانه و ما مهمون داشتیم عموهاتو عمه هات و ... الان ساعت ٢ شبه و مهمونا رفتند و شما گل پسرمم نشستی پشت لپ تاپو نگات به انگشتای مامانه که رو صفحه کلید حرکت می کنه ١ ساعت پیش انقدر خوشمزه رو متکا لم داده بودی همه می خواستند بخورنت .خیلی آقایی هر وقت مهمون داریم شما آرومی
نویسنده :
منصوره
2:22
واکسن 6 ماهگی
امروز با بابایی و پسر عمه محمد رفتیم بهداشت تا واکسنتو بزنی قدت ٧٠ سانت ورن ٨کیلو گرم دور سر ٤٢ وقتی واکسن زدی گریه کردی و بابایی بغلت کرد و زود ساکت شدی از بس که پسرم آقاست الانم خوابیدی .پاشم برات سوپتو آماده کنم که از خواب پا میشی بخوری عزیزم
نویسنده :
منصوره
17:54
خلاصه ای از فعالیتهای امیرعلی (2)
مامان جان شما الان 6 ماهته و تا حالا کارای زیدی یاد گرفتی خیلی قل می خوری به روی شکمت می خوابی دوباره به پهلو می شی همین طور چرخ می زنی وقتی روی تخت می خوابی دورت متکا می چینم که نیفتی خیلی خرابکاری می کنی 2 روز پیش یه کاسه شکستی بغل خانوما میری گوشواره و موهاشونو می کشی جیغ جیغاتم که دیگه معروفه می گی منو اصلا زمین نذارید همیشه دوست داری بغل باشی بعضی کارتونارو خیلی دوست داری اونارو برات ضبط کردم جایی که میریسم برات میذارم وتو حسابی می خندی قطره هاتو خوب می خوری خدارو شکر غذا هر چی که بهت میدم می خوری آبو قر قر می کنی با آبی که می خوری صدا در میاری دوتا پرنده بابایی برات خریده اونارو خبلی دو...
نویسنده :
منصوره
17:49
ماه شعبان
میلاد امام حسین و حضرت ابوالفضل و امام سجاد و قائم آل محمد به همه پیروان راه آن بزرگواران مبارک باد . ...
نویسنده :
منصوره
0:27
گردش پدر و پسر
سلام عزیز دل مامان ببخشید چند وقت اینترنتم قطع بود خاطراتتو ننوشتم .الان که دارم می نویسم تو با باباییت رفتی بیرون برای عمو مهدی دنبال خونه بگردید بابات هم امشب برات یه لباس خوشگل خریده بودکه تنت کردم دلم به ازای تک تک ثانیه هایی که ازم دوری تنگ می شه امشب سوپتم آوردم سر سفره که با ما شام بخوری دلبر مامان صبحم که با با داشت چای می خورد گفتی ززز جیززززززززززز قربون شیرین زبونیات برم مامان
نویسنده :
منصوره
0:21